ترنم
تا شهدا با شهدا
تا شهدا با شهدا
#رمان_مدافع_عشـــــق
#قسمت_13
دستم را روی سینه ام میگذارم. هنوز بشدت میتپد.فاطمه ڪنارم روی پله نشسته و زهراخانوم برای آروم شدن من صلوات میفرستد.
اما هیچ کدام مثل من نگران نیستند!
بخودم که آمدم فهمیدم هنگام دویدن و بالا آمدن از پله هاشالم افتاده و تو مرا با این وضع دیده ای!!!
همین آتش شرم به جانم میزد!!
علےاصغروشالم را از جلوی در حیاط مےاورد و دستم مےدهد.
شالم را سرم میڪنم و همان لحظه تو با مردی میانسال داخل می آیـے…
علےاصغرهمین ڪه اورا میبیند بالحن شیرین میگوید: حاچ بابا!!
انگار سطل آب یخ روی سرم خالے میڪنند مرد با چهره ای شکسته و لبخندی که که لابه لای تارهای نقره ای ریشش گم شده جلو مےاید:
_ سلام دخترم! خوش اومدی!!
بهت زده نگاهش میکنم بازم گند زدم!!!
آبروم رفت!!!
بلند میشوم،سرم را پایین میندازم…
_ سلام!!…ببخشید من!..من نمیدونستم که..
زهراخانوم دستم را میگیرد!
_ عیب نداره عزیزم! ما باید بهت میگفتیم که اینجوری نترسی!!حاج حسین گاهـے نزدیڪ اذان صبح میره روی پشت بوم برای نماز..وقتی دلش میگیره و یاد همرزماش میفته!
دیشبم مهمون یکی از همین دوستاش بوده.فک کنم زود برگشته یراست رفته اون بالا?
باخجالت عرق پیشانی ام را پاک میکنم، بزور تنها یڪ ڪلمه میگویم:
_ شرمنده…
فاطمه به پشتم میزند:
_ نه بابا!منم بودم میترسیدم!!
حاج حسین با لبخندی که حفظش کرده میگوید:
_ خیلے بد مهمون نوازی ڪردم! مگه نه دخترم!!
وچشمهای خسته اش را بمن میدوزد.
نزدیک ظهراست
گوشه چادرم را با یک دست بالا میگیرم و با دست دیگر ساڪم را برمیدارم. زهراخانوم صورتم رامیبوسد
_ خوشحال میشدیم بمونی!اما خب قابل ندونستی!
_ نه این حرفا چیه؟؟دیروزم ڪلـے شرمندتون شدم?
فاطمه دستم رامحکم میفشارد:
رسیدی زنگ بزن!!
علےاصغر هم باچشمهای معصومش میگوید:خدافس آله
خم میشوم و صورت لطیفش رامیبوسم..
_ اودافظ عزیزخاله
خداحافظـے میڪنم، حیاط راپشت سرمیگذارم و وارد خیابان میشوم.
تو جلوی در ایستاده ای ،کنارت که می ایستم همانطور که به ساکم نگاه میکنے میگویـے:
خوش اومدید…التماس دعا
قرار بود تو مرا برسانے خانه عمه جان.
اما ڪسـے ڪه پشت فرمان نشسته پدرت است.
یڪ لحظه ازقلبم این جمله میگذرد.
دلم_برایت….
وفقط این کلمه به زبانم می آید:
محتاجیم…خدانگهدار
ادامہ دارد…
نویسنده این متن:
#میم_سادات_هاشمے
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط ترنم در 1395/12/27 ساعت 05:40:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |