موضوع: "بدون موضوع"

ﺧﺎﻃﺮاﺕ ﺷﻬﺪا

​💠 خاطرات شهدا 
لبخند خاکی
🌷نامه برای پدر
اسیر شده بودیم

قرار شد بچه ها برا خانواده هاشون 

نامه بنویسن

بین اسرا چند تا بی سواد و کم سواد هم بودند که نمی تونستن نامه بنویسن

اون روزا چند تا کتاب برامون آورده بودن که نهج البلاغه هم لابه لاشون بود

یه روز یکی از بچه های کم سواد اومد و بهم گفت:

من نمی تونم نامه بنویسم

از نهج البلاغه یکی از نامه های کوتاه امیرالمومنین علیه السلام رو نوشتم

 روی این کاغذ

می خوام بفرستمش برا بابام

نامه رو گرفتم و خوندم

از خنده روده بُر شدم

بنده خدا نامه ی امیرالمومنین علیه السلام به معاویه رو برداشته و برای باباش نوﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ…..

ﺑﻮﺳﻴﺪﻥ ﭘﺎﻱ ﻣﺎﺩﺭ 

‍ بسم الله

.

روح الله فارق التحصیل دبیرستان مؤتلفه بود.

.

یک بار به یک مناسبتی از روح الله خواستند که برای بچه ها چند کلامی صحبت کند.

.

تک تک جملاتش را به خاطر دارم. او می گفت:
« رفقا یک چیز از من داشته باشید. با پای مادرتون دوست باشید.

مدام پایش را ببوسید ، به خصوص کف پای مادرتون رو…»

.

این حرف ها رو وقتی میگفت که مادرش را از دست داده بود.

.

وقتی خبر شهادتت رو شنیدم مادرم اومد تو اتاق تا علت گریه هام رو بپرسه همونجا به حرفت عمل کردم و به پاهاش افتادم و قول می دهم که بازهم این کار را انجام بدم.
 مطمئن هستم هرکسی این خاطره ی تو را بشنود حتما به حرفت عمل میکند.
.

🌷روح الله جان آغوش گرم مادرت مبارک🌷
به نقل:ﻳﻜﻲ اﺯ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ

#ﻋﻜﺲ ﺷﻬﻴﺪ ﺭﺿﺎ ﺻﺎﺩﻗﻲ ﻣﻬﺮ

ﭘﺎﻳﺎﻥ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻧﺎﻣﻪ ي ﺷﻬﻴﺪ_ﺭﺿﺎ_ﺻﺎﺩﻗﻲ_ﻣﻬﺮ_

​🌷🌸🍃🌷🌸🍃🌷🌸🍃
#زندگی_نامه 

#شهید_رضا_صادقی_مهر

#قسمت_آخـــــر
اﻻﻥ ﻛﻪ ﻭاﺳﺘﻮﻥ ﻣﻴﻨﻮﻳﺴﻢ ﻣﻮﻫﺎﻱ ﺗﻨﻢ ﺳﻴﺦ ﺷﺪﻩ اﺯ ﺗﺮﺳﻲ ﻛﻪ اﻭﻧﻤﻮﻗﻊ, ﻣﻮﻗﻊ ﻧﺒﺶ ﻗﺒﺮ ﺩاﺷﺘﻴﻢ :|
ﺟﻨﺎﺯﻩ ي اﺻﻠﻲ ﺭﻭ ﺑﺎﻳﺪ ﺗﻮﻱ ﻗﺒﺮ ﻣﻲ ﮔﺬاﺷﺘﻴﻢ
ﭼﻮﻥ ﺩﻓﻌﻪ ﭘﻴﺶ ﻣﻦ و ﺭﻓﻴﻘﻢ ﺩﻓﻨﺶ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻳﻢ ﺑﺎﺯﻡ ﻣﺎ ﻣﺎﻣﻮﺭ ﺷﺪﻳﻢ
ﺑﺎ ﻣﺨﺘﺎﺭ, ﺩﻭﺳﺖ ﻣﻨﻮ ﺭﺿﺎ, ﺩﻭﺗﺎﻳﻲ ﻧﺒﺶ ﻗﺒﺮ ﻛﺮﺩﻳﻢ

ﻧﻴﺮﻭﻱ اﻧﺘﻆﺎﻣﻲ ﺭاﻩ ﻭﺭﻭﺩﻱ ﺑﻬﺸﺖ ﺯﻫﺮا ﺭﻭ ﺑﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ

اﺯ ﻃﺮﻑ ﺑﻴﺖ ﻣﻘﺎﻡ ﺭﻫﺒﺮﻱ ﻫﻢ ﻳﻪ ﺭﻭﺣﺎﻧﻲ اﻭﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ,ﺩﻭﺭ ﻣﺎ ﺳﻪ ﺣﻠﻘﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﺩاﺷﺖ, ﺣﻠﻘﻪ اﻭﻝ ﺳﺮﺑﺎﺯاﻱ ﻧﻴﺮﻭﻱ ﻫﻮاﻳﻲ و ﺧﻠﺒﺎﻧﺎ

ﺣﻠﻘﻪ ﺩﻭﻡ ﺳﺮﺑﺎﺯاﻱ ﻧﻴﺮﻭﻱ اﻧﺘﻆﺎﻣﻲ و ﺣﻠﻘﻪ ﺳﻮﻡ ﻫﻢ ﺳﺮﺑﺎﺯاﻱ ﺳﭙﺎﻩ

ﻫﻤﺸﻮﻥ ﻫﻢ ﻣﺴﻠﺢ
ﺑﺎ اﻳﻦ ﻭﺟﻮﺩ ﭘﺎﻫﺎﻱ ﻣﻦ ﺑﺸﺪﺕ ﻣﻴﻠﺮﺯﻳﺪ

ﺟﻨﺎﺯﻩ ي اﺻﻠﻲ ﺭﻭ ﺧﺎﻙ ﻛﺮﺩﻳﻢ ….
ﺗﻮﻱ اﻳﻦ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯﻱ ﻛﻪ ﺭﺿﺎ ﺭﻭ ﺩﻓﻦ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻳﻢ, ﻳﻪ ﺧﺴﺘﮕﻲ ﻋﺠﻴﺒﻲ ﺗﻮﻱ ﺗﻨﻤﻮﻥ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﻭﻗﺘﻲ ﺟﻨﺎﺯﻩ اﺻﻠﻲ ﺭﻭ ﺧﺎﻙ ﻛﺮﺩﻳﻢ, اﻧﮕﺎﺭ اﻳﻦ ﺧﺴﺘﮕﻲ ﻳﻬﻮ اﺯ ﺑﻴﻦ ﺭﻓﺖ…

و ﭼﻨﺎﻥ ﺁﺭاﻣﺸﻲ اﻭﻣﺪ ﺗﻮﻱ ﻭﺟﻮﺩﻣﻮﻥ ﻛﻪ ﻓﻘﻄ ﺧﺪا ﻣﻴﺪﻭﻧﻪ و ﺑﺲ….
ﺭﺿﺎ ﻋﻼﻗﻪ ي ﻋﺠﻴﺒﻲ ﺑﻪ ﺣﻀﺮﺕ ﻋﺒﺎﺱ ﺩاﺷﺖ

ﻭاﻗﻌﺎ ﺩﻟﺪاﺩﻩ ﺑﻮﺩ

ﺁﺧﺮﺷﻢ ﻳﻪ ﺟﻮﺭﻱ ﺷﻬﻴﺪ ﺷﺪ ﻛﻪ ﺩﻗﻴﻘﺎ ﺷﺒﻴﻪ ﺣﻀﺮﺕ ﻋﺒﺎﺱ ﺑﻮﺩ …

ﭼﺸﻢ ﺗﻴﺮ ﺧﻮﺭﺩﻩ,ﺩﺳﺖ و ﺑﺎﺯﻭﻱ ﻗﻠﻢ ﺷﺪﻩ

ﭘﺎﻫﺎﻱ ﻗﻠﻢ ﺷﺪﻩ…

اﻣﻴﺪﻭاﺭﻡ ﻫﻴﭽﻮﻗﺖ ﻋﻜﺴﺸﻮ ﻧﺒﻴﻨﻴﺪ ….
#پـــــایان….
#زندگی_نامه

#شهید_رضا_صادقی_مهر 

#عقاب_تیز_پرواز_آسمان_آبی_ایران
«داستان زندگی این شهید بزرگوار برای اولین بار 
💢به روایت دوست “گمنام"شهید گرانقدر
 

اﺩاﻣﻪي ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻧﺎﻣﻪ ي ﺷﻬﻴﺪ_ﺭﺿﺎ_ﺻﺎﺩﻗﻲ_ﻣﻬﺮ_

​🌷🌸🍃🌷🌸🍃🌷🌸🍃
#زندگی_نامه 

#شهید_رضا_صادقی_مهر

#قسمت_پنجـــــم
ﺩﺭ ﭼﻨﻴﻦ ﺷﺮاﻳﻂﻲ ﻛﻪ ﭘﻴﻜﺮﻱ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪاﺭﻩ, ﻳﻪ ﻟﺒﺎﺱ ﭘﺮﻭاﺯ ﻣﻴاﺭﻥ و ﺗﻮﺷﻮ ﭘﺮ ﻣﻴﻜﻨﻦ

اﺯ ﻋﻠﻲ اﺻﻐﺮ ﻭاﻗﻌﺎ ﭼﻴﺰﻱ ﻧﻤﻮﻧﺪ 
ﻳﻪ ﺗﻴﻜﻪ اﺯ اﺳﺘﺨﻮاﻥ ﺻﻮﺭﺕ ﺭﺿﺎ ﭼﺴﺒﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﻛﻼﻩ و ﺭﻭﻱ ﺁﺏ اﻭﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ

ﻫﻤﻮﻥ ﻳﻪ ﺗﻴﻜﻪ ﺭﻭ ﮔﺬاﺷﺘﻦ ﺗﻮﻱ ﻳﻪ ﻟﺒﺎﺱ ﭘﺮﻭاﺯ و ﺑﻪ ﻣﺎ ﺗﺤﻮﻳﻞ ﺩاﺩﻥ

اﻭﻣﺪﻳﻢ ﭘﺎﻳﮕﺎﻩ ﻣﻬﺮﺁﺑﺎﺩ, اﻭﻧﺠﺎ ﻫﻢ ﻣﺮاﺳﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻥ, ﺑﻌﺪﺵ ﺑﺎ ﺁﻣﺒﻮﻻﻧﺲ اﻭﻣﺪﻳﻢ اﺳﺪﺁﺑﺎﺩ
ﭼﺸﻢ ﺳﻤﺖ ﺭاﺳﺘﺶ ﺭﻭ ﻣﺎ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺑﻮﺩﻳﻢ اﺳﺪﺁﺑﺎﺩ ﺩﻓﻦ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻳﻢ
ﻧﻤﻴﺸﺪ ﺩﻭﺗﺎ ﺗﻴﻜﻪ اﺯ ﻳﻪ ﺁﺩﻡ, ﺟﺎﻫﺎﻱ ﺩﻭﺭ و ﺟﺪا اﺯ ﻫﻢ ﺩﻓﻦ ﺑﺸﻦ
ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺑﻮﺩﻳﻢ ﻧﺒﺶ ﻗﺒﺮ ﻛﻨﻴﻢ……
ادامه دارد…. 
#زندگی_نامه

#شهید_رضا_صادقی_مهر 

#عقاب_تیز_پرواز_آسمان_آبی_ایران
«داستان زندگی این شهید بزرگوار برای اولین بار 
💢به روایت دوست “گمنام"شهید گرانقدر

 

🌸🌸