موضوع: "بدون موضوع"

رمان😌

​#رمان_مدافع_عشق

#قسمت_1
هوالعشـــــــــق
یڪےازچشمانم رامیبندم وباچشم دیگردرچهارچوب ڪوچڪ پشت دوربین عڪاسےام دقیق میشوم…

هاله لبخندلبهایم رامیپوشاند؛سوژه ام راپیدا ڪردم
پسری باپیرهن شونیزسرمه ای ڪه یڪ چفیه مشڪےنیمےازبخش یقه وشانه اش راپوشانده.

شلوارپارچه ای مشڪےویڪ ڪتاب قطوروبه ظاهرسنگین ڪه دردست داشت

حتم داشتم مورد مناسبـےبرای صفحه اول نشریه مان باموضوع"تاثیرطلاب ودانشجودرجامعه"خواهدبود.

صدامیزنم:ببخشید آقا! یڪ لحظه…

عڪس العملـےنشان نمیدهےوهمانطورسربه زیربه جلوپیش میروی.

باچندقدم بلند وسریع دنبالت مےآیم ودوباره صدامیزنم:

ببخشیییید…ببخشیدباشمام!

باتردید مڪث میڪنے،مےایستےوسمت من سرمےگردانےاماهنوزنگاهت به زیراست

آهسته میگویی:

_ بله؟؟..بفرمایید!

دوربین رادر دستم تنظیم میڪنم..

_ یڪ لحظه به اینجا نگاه ڪنید(وبه لنز اشاره میڪنم)

نگاهت هنوز زمین رامیڪاود!

_ ولـے….برای چه ڪاری؟

_ برای ڪارفرهنگے! عڪس شماروی نشریه مامیاد.

_ خب چرا ازجمع بچه ها نمیندازید..؟چراانفرادی؟

بارندی جواب میدهم:

_ بین جمع، شما،طلبه جذاب تری بودید!

چشمهای به زیرت گرد وچهره ات درهم میشود.

زیرلب آهسته چیزی میگویی ڪه دربین آن جملات"لاالله الا الله"رابخوبـےمیشنوم.

سرمیگردانـےوبه سرعت دور میشوی،من مات تابه خود بجنبم تووارد ساختمان حوزه میشوی…

سوژه عکاسی ام فرارکرد

باحرص شالم رامرتب وزیرلب زمزمه میڪنم:

چقدر بـےادب بود
یڪ برخورد ڪوتاه وتنهاچیزی ڪه در ذهنم ازتو#طلبه_بی_ادب ماند،یڪ چهره جدی،مو و محاسن تیره بود…
ادامه دارد…

.

نویسنده این متن:

#میم_سادات_هاشمی

تاریخ را می‌نویسی بین خطوط وصیت‌نامه‌ات...ما حافظه‌ی تاریخی نداریم؛📎 همین است که وصیت‌نامه‌ات را فراموش کردیم ...!!

🌱دلتنگی😥

​دلتنگی هایم راچگونه گویم!وقتی قلم نیز دلتنگی هایم رانمی نویسد،کاش می دانستی در دل شیشه ای من چه می گذرد؟
🌷شهیدمهدی نجفی🌷

شهادت:۶فروردین۹۵

سقوط بالگرد

حین انجام مأموریت

شیراز

شهیدان زنده اند🌾

​⬆️⬆️⬆️
شهیدان زنده اند . . .
شهید را در خواب دیدم که در جایی شلوغ بود و همه مشغول فعالیت بودند از ایشان پرسیدم چه خبر شده و مشغول به چه کاری هستید؟! به من گفت ما امسال 20 شهید امداد داریم و بچه ها برای ورودشون آماده میشن..با تعجب پرسیدم 20 شهید؟ گفتند 20شهید امداد.
4 شهید نیروی هوایی در حادثه سقوط بالگرد دردریای خزر و 16 شهید آتش نشان حادثه پلاسکو
 و اینکه مادر شهید بزرگوار یک سال قبل از تولد شهید صحنه شهادتشون رو خواب میبینن..
همانا شهدا زنده اند ….

🌷شهید ستوانیکم پاسدار مهدی نجفی🌷

📎ارسالی از خواهر محترمه شهید بزرگوار🌷
هدیه به روح شهید مهدی نجفی صلوات🌺

🌸🌸

امانت

​جـان” امانتے است

ڪہ باید

بہ “جانان” رساند…
اگر خود ندهے، مے ستانند 

فاصلہ هلاڪتـ و شهادت🌷
📎 همین خیانت در امانت است…

🌸🌸